در خرابه شام چه گذشت؟

در مدینه منوره دختربچه‌ای به بیماری سختی مبتلا شد، و پزشکان از درمان او عاجز ماندند. پدر و مادر آن دختر او را نزد خانوادة علی علیه‌السلام آورده و درخواست دعا کردند. در آن تاریخ فاطمه زهرا زنده بود و امام حسین دوران کودکی خود را می‌گذرانید. علی علیه‌السلام خطاب به فرزندش حسین فرمود: «دست خود را بر سر این کودک بیمار بکش، ان‌شاءالله خداوند او را شفا دهد.»



امام حسین علیه‌السلام دست نوازش مسیحیایی‌اش را بر سر آن کودک کشید و وی دردش شفا یافت و به سلامت به خانه برگشت. زمانی تقدیر الهی او را به شامات کشاند و در فراق امام و خاندانش می‌سوخت و آرزو داشت که این خاندان را بار دیگر زیارت کند. او نذر کرده بود که به هر غریب و اسیری طعام دهد تا بلکه خداوند زیارت حسین و اهل‌بیت او را بار دیگر نصیب او کند. روزی طبق نان‌ و خرما بر سر گرفت و راهی خرابه‌های شام گشت تا مانند سایر اسیران از اسرای کربلا نیز پذیرایی کند.

زینب سلام‌الله‌علیها از او سؤال کرد: «این طعام چیست؟! اگر صدقه است بر ما حرام است. او جواب داد: صدقه نیست بلکه نذر است. چه نذری است ؟ »



او ماجرای مریضی و نذر خویش را بازگو کرد. چشمان زینب پر از اشک شد و خود را معرفی کرد و سر بریده‌ی حسین علیه‌السلام را که از بالای درگاه کاخ یزید آویزان بود نشان داد و خاندان ساکن در خرابه را معرفی کرد. زن چون سخنان زینب را شنید ضجه‌ای‌ زد و بی‌هوش افتاد. پس از به هوش آمدن، فضای خرابه را با شیون خود پر کرد و با همان حال وفات یافت. وضع رقت‌بار زینب در خرابه، در مسیر شام و در دوران اسارت هر بیننده‌ای را مبهوت می‌کرد. زینب همه‌ی این ناگواری‌ها را تحمل کرد تا آیین جدش دستخوش تحریف نگردد.
موضوعات مرتبط: داستان ، محرم - تاسوعا-عاشورا - امام حسین-ماه صفر-امام رضا
برچسب‌ها: داستان مناسبتی , داستان عاشورایی

تاريخ : 2012/11/22 | 16:8 | نویسنده : بهلولی |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.